ما همیشه، بعضی آدم ها را به خوشنامی می شناسیم، بعضی را به بد نامی. بعضی آدم ها را به گمنامی می شناسیم و بعضی ها را هم، اصلن نمی شناسیم. همیشه چشممان به پر رنگ ها عادت دارد و نسبت به کمرنگ ها غریبه است. آن ها که های و هوی دارند را می شناسیم و آنها که سر به توی دارند را نه. آن ها که قیل و قال دارند را می شناسیم و آن ها که پر و بال دارند را نه.
همیشه تا چیزی را داریم به اهمیتش آگاه نیستیم و قدردانش نبوده ایم، اما آنگاه که از دستش می دهیم، انگشت افسوس به دهان می گزیم و در حسرت یک لحظه بدست آوردن دوباره اش هستیم. اما دریغا که بعضی کاستی ها را دیگر به هیچ قیمتی نمی توان جبران کرد. این موضوع در قبال اموال و سرمایه مان هم صدق می کند و نه تنها همین موارد، که در قبال اندیشمندان و عالمان و عارفان و هنرمندان و خدمتگذاران کشور هم صادق است.
همان ها که «چراغخاموش»، با شمع حقیقت خود، ظلمت راه های تاریک و نرفته را روشن کردند. آن ها که آسایش و خوشی را بر خود حرام کردند تا لبخند رضایت را بر لب های ما مهمان کنند. کسانی که از حُسن گمنامی، گمنامی شان هم اسمی ست و هم جسمی. نه کسی خبری از اسم شان دارد و نه خبری از احوال جسم شان!
یعنی وقتی از دستشان می دهیم، تازه ناله مان بلند می شود و واویلا سر می دهیم و شروع می کنیم به گفتن اینکه «چه سرمایه ای را از دست دادیم!»،«چه علوم و معارفی که با مرگ او دفن شد!»، «چندین سال طول خواهد کشید، کشور صاحب همانند او شود!»،«فقدان او صدمه جبران ناپذیری به فلان عرصه می زند» و الخ...
انگار باید گوشمان عادت کند به شنیدن اخبار ناگوار و ناخوشایندی از این دست که هر از گاهی، زبان را در دهان به تلخی می کشاند و دل جامعه علمی و دانشگاهی کشور را به درد می آورد. انگار دیگر نباید عجیب باشد که بشنویم امروز، دکتر فلانی، دانشمند فلان رشته، ساعت چند و چند دقیقه صبح، در مسیر عزیمت به محل کارش به دست عوامل ضد انقلاب و وابسته به سرویس های جاسوسی سی آی ای و موساد ترور شد و به شهادت رسید.
توبه گرگ مرگ است. نه یکبار، نه ده بار، نه سی بار، نه صد بار! آمار این ترور ها کم نیست در تاریخ انقلاب! آیا نباید چاره ای اندیشید؟ آیا خیلی دشوار است که یک درصد از امنیتی که برای نمایندگان بی خاصیت مجلس و اعوان و انصار فراهم می کنند برای این پاره های تن ایران اسلامی مهیا کنند؟ این مطالبه گزاف و ناروایی ست؟ اصلن بهتر نیست خانواده ها را شیرفهم کرد که به بچه هایشان بفهمانند که نهایت و مقصد درس خواندن و تحصیل شان سینه قبرستان است؟ اصلن بی خیال تحصیل شوند و رها کنند علم و دانش را و بروند مثلا" در بزازی حاج باقر در راسته پارچه فروشان پادویی کنند؟ فکر کنم این بهترین راه حل باشد. لااقل جانشان را می گیرند و سالم از این معرکه می گریزند. اینطوری هزینه ای هم برای نظام درست نمی شود.
این روزها مواضع عوض شده. بوی میکروب از انستیتو «پاستور» بلند شده و مصلحت اندیشی از «کبریت ممتاز» هم بی خطر تر است و بهارستان نشینی، از خانه نشینی هم بی اثر تر. «هل یستوی الذین...؟»، «آیا آن ها که خار چشم بیگانگان هستند با آن ها که یار غار بیگانگان هستند برابرند؟» پدرخانده ها تجویز کرده اند که خار بودن نمایندگان، به چشم بیگانگان آسیب می زند. این از انسانیت هم به دور است. ما که اهل صلحیم. ما گفتگوهایمان متمدنانه است. ما حتی با جرج سوروس هم در یک میز شام می خوریم و برای «حُسنی مبارک» قصه «حسین کرد شبستری» را تعریف می کنیم. اتفاقن برای نشان دادن حسن نیت، با زنان غیر مسلم هم دست می دهیم و با بانوان بی حجاب هم عکس می گیریم.
ما دست به بیانیه دادن مان خوب است. ما دست دادن آن شخص با آن خانم را به شدت محکوم می کنیم. ترور شهید علی محمدی را هم محکوم می کنیم. ایضا" ترور شهید شهریاری را، ایضا" ترور شهید احمدی روشن را و همچنین محکوم می کنیم چیدن تمام لاله هایی که زین پس، با همین تدبیر اندیشمندانه در گلستان انقلاب خواهند روئید را. آری؛ این ها همان دبستانی هایی بودند که تمام امید امام به این ها بود. نه! در کتاب های دبستان ما ننوشته بود: «تمام امید من به این نمایندگان مجلس است»، یا اینکه بنویسد: «تمام امید دبستانی های من، به دفتر -و کتاب های- مجمع تشخیص است!».
حالا تصویب حقوق مادام العمر برای مجلسیان رواست، اما محافظ گذاشتن برای نخبگان بی ادعای این مرز و بوم نارواست. «هر چی که بمبای خوبه مال تو، هر چی که پول زیاده مال من. دکترای افتخاری مال تو، این حقوق مادام العمر مال من». پس غلط کرده هر کس فرار مغزها را نکوهش می کند. وقتی نخبگان جوان کشور، داشته های خود را اینجا نمی توانند به منصه ظهور بگذارند. وقتی قادر نیستند از استعداد خود آنچنان بهره ای ببرند، چه ایرادی دارد بروند در بلاد کفر تا به پیشرفت جوامع بشری کمک کند. در این بیهوده انگاری، مگر فرار مغز ها قدر نخبگان ما را بداند. و الا این مجلس که من دیدم بی بخار تر از کتری اتاق خوابگاه ماست. محافظ گذاشتن برای این مسئولان! اسراف در وقت و سرگردانی نیروی انسانی و فوت سرمایه است. نخبگان، آسوده بخوابید؛ که نمایندگان بیدارند. «به نمایندگان نگویید سوء قصد دارم، به سوء قصد بگویید محافظ دارم».
در عجبم که چرا هیچ گروه وابسته و غیر وابسته ای نمایندگان بی خاصیت مجلس را ترور نمی کند؟ همین آقایانی که جای دفاع از حقوق ملت و کمک به آبادانی حوزه های مربوطه، علمدار دعواهای زرگری در مجلس هستند. همان ها که از یک طرف از نمایندگی استعفا می دهند و می گویند که استعفایشان صوری نیست، اما از طرف دیگر در پی رد صلاحیتشان دست و پا می زنند! آقایان ما قسم حضرت عباس تان را باور کنیم یا دم جناب خروس را؟
اصلن از آخرین باری که یک نماینده مجلس ترور شد چقدر گذشته است؟ آهای سرویس های جاسوسی! چرا نسبت به نمایندگان نظر لطف ندارید؟ این ها جزء نخبگان اگر نیستند، جزء نمایندگان که هستند. این ها از دانشمندان کشور بیشتر نباشند، کمتر نیستند. نخبه نیستند که هستند. نماینده نیستند که هستند. دکتر نیستند که هستند. نظریه پرداز نیستند، که هستند. خار چشم دشمنان نیستند، که هستند. مرخص نیستند که هستند. پشتوانه مردمی ندارند که دارند! ویلا ندارد که دارند. بشکه ندارند که دارند. ماشین ندارند که دارند. جدای از همه این گفته ها، این ها همگی عاشق شهادتند!
نه! این ها تنها شهید راه «پترو پارس» و «استات اویل» و «زمین خواری» و سایر پرونده های رنگارنگ هستند. «پر طاووس قشنگ است، به کرکس ندهندش». حیف شهید و لفظ مقدس شهادت که حتی به شوخی نثار بعضی ها شود. آن ها که سرشان به تنشان زیادی می کند. کسانی که با کش شلوار و سر نوشابه روی پیشانی شان «جا مُهری» می سازند و با دکمه آخری که می بندند، مدام مشغول آب کشیدن جانمازشان هستند.
همه این ها را گفتم تا بگویم:
نه خورشید طریق «احمد» خاموش شدنی ست و نه شمع راه «احمدی». راه «احمدی» همیشه «روشن» خواهد بود، تا رهروان با نور حقیقت «محمدی(صلی الله علیه و آله)» به سعادت برسند. ما همه سرباز سپاه محمدیم(صلی الله علیه و آله). سپاه اگر نبود، ارتش هم نبود. ارتش برادر ماست و خامنه ای رهبر ما. قاسم سلیمانی هم فرمانده ماست. ما همه قاسم سلیمانی هستیم. ما همه پیرو خط رهبریم. پادگان نرفته سربازیم و جنگ نرفته جانبازیم. بی دکترا، همه شهریاری هستیم و «عزیز ِمحمد» ترین ِ امت هاییم.
کفن را بر تن کرده ایم و شمشیر هایمان را آرام آرام سیقل می دهیم. سیلی های مان را، برای روز مبادا نگه داشته ایم. «ما منتظر آخریش هستیم!». از یک بشمار تا– دو،«سه»، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده، یازده - دوازده! آری، اینجا ایستگاه آخر است. روزی خواهد رسید، که هم انتقام «سیلی مادر(سلام الله علیها)» را خاهیم گرفت، هم انتقام این «ضربه آخر» را.
سردار باقر زاده! تو یک کاری کن. مددی برسان در باغ شهادت را نبندند و به نمایندگان، از اسرائیل اینگونه نخندند. درست است که ماشین هیچ کدام از اینها «پژو» نیست، که با یک چاشنی هم ترور شوند. اما بالاخره اگر بتوان کمی چاشنی را زیاد کرد، دروازه شهادت به ایوان بهارستان هم باز می شود. نگذارید که حسرت شهادت بر دل این عزیزان عقده شود.
کلمات کلیدی :
برچسبها: